• آیا می دانستید : با تست شخصیت شناسی رایگان می توانید شخصیت کتاب خوان خود را مشخص کنید ؟

معرفی کتاب شکوفه های عناب

09 آذر 1399 3 سال قبل معرفی کتاب بدون نظر

تماشای تاریخ از پنجره‌ی ادبیات

انوره دو بالزاک نویسنده شهیر فرانسوی و خالق رمان «بابا گوریو» جمله‌ی مشهوری دارد با این مضمون: «رمان‌ها تاریخ خصوصی ملت‌ها هستند.» به عبارت دیگر از نظر بالزاک تاریخ دارای دو وجهه‌ی عمومی و خصوصی است و ادبیات بازتاب دهنده‌ی وجهه‌ی خصوصی آن. بر همین مبنا اگر به فهرست رمان‌های معاصر ایرانی نیز مراجعه کنیم، می‌توانیم نمونه‌هایی را بیابیم که توانسته‌اند راوی برشی از تاریخ باشند. شاید به عنوان یکی از بهترینِ این نمونه‌ها بتوان از رمان «همسایه‌ها» اثر برجسته‌ی احمد محمود یاد کرد. محمود در «همسایه‌ها» راوی زوایایی از جریان‌های اجتماعی و سیاسی مردمِ ایران در طول سال‌های نهضتِ «ملی شدن صنعت نفت» است. زوایایی که هرگز نمی‌توانیم اثری از آن‌ها را در کتاب‌های تاریخی بیابیم. از طرف دیگر علاوه بر تکنیک‌های متعددی که رمان‌نویس در این نوع رمان‌ها به کار می‌گیرد و به کمک آن‌ها فاصله‌ی منطقی و اصولی‌ «رمان» و «تاریخ» را در حد متعادلی حفظ می کند، عامل برجسته‌تری نیز برای تشدید این تمایز وجود دارد، و آن حضور پر رنگ مردم است. مردمی که به طور کلی و در تمام ادوار در صفحات تاریخ غایب هستند، در رمانِ تاریخی به شکلی پر رنگ در صحنه‌ی اصلیِ مهم‌ترین وقایع حاضر می‌شوند و بدون آن‌ها متن تاریخ ، پوچ و تهی خواهد بود.

معرفی کتاب شکوفه های عناب

با این مقدمه در متن پیش‌رو به بررسی نحوه به کارگیری عناصر داستانی در رمانِ تاریخی «شکوفه‌های عناب» آخرین رمان رضا جولایی نویسنده‌ی می‌پردازیم، که در سال ۹۷ توسط نشر چشمه منتشر شده است و اکنون یکی از نامزدهای دریافت جایزه ادبی احمد محمود است.

رضا جولایی پیش‌تر در دو رمان‌ قبلی‌اش با عنوان‌های «سوقصد به ذات همایونی» و «یک پرونده‌ی کهنه» نیز علاقمندی و تسلط خود بر این ژانر ادبی را به مخاطب آشنا با فضای رمانِ تاریخی نشان داده بود. اما به نظر می‌رسد پرداختِ هنرمندانه‌ی وقایعِ تاریخی در بستر روایت‌ها و خرده‌روایت‌های یک رمان در «شکوفه‌های عناب» به درجه‌ی کیفی قابل توجهی رسیده است و این اثر در میان آثار دیگر این نویسنده‌ از این منظر نقطه‌ای پررنگ‌تر به شمار می‌رود.

«شکوفه‌های عناب» را می‌توان گونه‌ای وقایع نگاری دانست. رمان متشکل از روایت‌هایی متداخل است که از چهار زاویه‌ی متفاوت، وقایع اعدامِ دلخراش «میرزا جهانگیرخان صور اسرافیل» روزنامه‌نگار مشهور و آزادی‌خواه دوران پادشاهی محمدعلی شاه قاجار را به تصویر می‌کشد.

در اینجا شاید محل داشته باشد که مخاطب جدی این ژانر ادبی از خود بپرسد اصولا چرا باید چنین سرنوشت تراژیک و اندوه‌باری را این‌چنین مفصل و همراه جزییات بر صفحات کاغذ دنبال کنم؟ مثلا آیا برای نمونه همان یک جمله‌ی خبری با این مضمون که: «میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل در فلان سنه‌ی تاریخی و در باغ شاه به دستور محمدعلی شاه قاجار کشته شد و‌ یا مجلس موسسان در فلان سنه‌ی تاریخی به فرمان فلان فرمانده‌ی روس به توپ بسته شد! »کافی نیست؟ به راستی چه الزامی وجود دارد که ادبیات ساحت معتبر و محترم خود را صرفِ بازگویی تاریخ کند؟ پاسخ این پرسش به زعم نگارنده همچنان در آن جمله‌ی مزبور از بالزاک نهفته است. هزاران صفحه متن تاریخی وقتی از مهمترین عوامل سازنده‌اش یعنی مردم خالی باشد در واقع سیاهه‌ای نامعتبر است. بنابراین ادبیات در مقابل این خلأ عیان احساس مسئولیت می‌کند و پا به میدان می‌گذارد تا از طریق ابزاری که در دست دارد این‌بار تاریخ را از پنجره‌ای بازتاب بدهد که مردم در آن تمام امور را در دست دارند. به جز این، نویسنده‌ی رمان در ژانر تاریخی می‌کوشد نقطه ضعف‌های مردمان در مواجهه با بزنگاه‌های سرنوشت‌ساز را در دل داستان خود واکاوی کند و یا دست‌کم به نمایش بگذارد و نیز عوامل پشت پرده‌ای که در میان سطور تاریخ پنهان شده‌اند را عریان کرده و به مقابل دید همگان قرار دهد. رضا جولایی زیرکانه و با وسواسی قابل توجه پیش‌بردِ وقایع کتابش را به چهار راوی گوناگون سپرده است که هر یک مانند دوربینی منحصر به فرد وقایعی مشترک را برای مخاطب به نمایش می گذارند. این دوربین‌های چهارگانه در نقاطی جای‌گذاری شده‌‌اند و مشغول ثبت و ضبط وقایع هستند که وجوه تاریک مانده‌ی برهه‌ی تاریخی مد نظر نویسنده را برای مخاطب به کلی روشن کرده و او را از نزدیک‌ترین فاصله به تماشای تاریخ دعوت می‌کنند. از طرف دیگر این راوی‌های چهارگانه هر کدام شخصیتی مستقل و تاثیرگذار محسوب می‌شوند. شخصیت‌هایی با زبان و لحن‌های منحصر به فرد و البته خرده‌روایت‌هایی که وظیفه‌شان فربه کردن هر فصل از داستان و ایجاد کشش دراماتیک در متن رمان است.

مقاله پیشنهادی  ویکنت دو نیم شده

چهار راوی شکوفه های عناب به ترتیب:

_ همسر جوان میرزاجهانگیر خان صوراسرافیل

_طیفور خان که از اعماق فقر و فلاکت به منصبی ناچیز در ارتش قزاق‌ها رسیده است

_داوود خان امربرِ دفتر روزنامه‌ی صوراسرافیل که در نهایت به میرزاجهانگیرخان خیانت می‌کند

و یک افسر روس با نام کوچکِ «بوریس» که ایران تبعیدگاه اوست.

نکته مهم در این زمینه کیفیت پرداخت این شخصیت‌ها توسط نویسنده است. او به خوبی از پسِ ساخت و پرداخت زبانِ این چهار راوی برآمده است. زبان شاعرانه‌ی همسر یک روزنامه‌نگار شاعرمسلک و آزادی‌خواه که تماما به صورت تک‌گویی آورده شده‌ست:

« چه می‌دانستم روزگار به یک حال باقی نمی‌ماند؟ چه می‌دانستم ما را به ارابه‌ی تقدیر بسته‌اند؟…

زبانِ ساده‌ی یک شهروند متوسط دوره‌ی قاجار که در کالبد داوودخان ظهور پیدا می‌کند و لحنِ یک قزاقِ جاهل مسلک و نوکرمأب با زبانی شکسته در قالب شخصیتی به نام طیفور خان:

«یه گوشه‌ای نشستیم اما شازده آروم نداشت. پشت سر هم صدای تیر و تفنگ می‌اومد…

و در نهایت زبان یک افسر جوانِ روس که در ایران گرفتارِ تبعید است؛ زبانی نرم و حتی در مواقعی پراحساس که تمهیدی است برای تحول عمیق این شخصیت در فصل‌های پایانی.

بی‌شک بهترین نمونه برای شناختِ عناصری که تشکیل دهنده‌ی مرز باریکِ میان متن داستانی و متن تاریخی هستند، تاریخ بیهقی است. متن پُر واژه، غنی و منسجم تاریخ بیهقی در واقع حد واسطی است میان روایت تاریخی و داستان. اگرچه اصولا علت این شکل مواجهه با تاریخ را باید در ریشه‌ها و سیر تحو‌لات فرهنگِ شرقی جستجو کرد اما به طور کلی این پیشینه، نویسندگان بسیاری را در طول تاریخ ادبیات  معاصر ما بر آن داشته است تا روی به نوشتن آثاری از این دست بیاورند. اما اغلب به دلیل شناخت ناکافی از ابعاد مختلف ژانر ادبی مورد نظر این مرز باریک را به شکلی عیان  در اثرشان برای مخاطب رسم کرده‌اند. چندان‌که مخاطب در برخی موارد می‌توانسته است از بخش‌های تاریخی کتاب صرف‌نظر کند و یکراست به سراغِ ادامه‌ی ماجراهای شخصیت‌های داستانی برود. بنابراین هنر رمان‌نویس در  این ژانر ادبی  در واقع مخدوش کردن و محو نمودن این مرز باریک از طریق تنیدن لایه های گوناگون روایت تاریخی و روایت داستانی در یکدیگر است. ترفندی که به نظر می‌رسد رضاجولایی در «شکوفه‌های عناب» از پس  اجرای آن برآمده است. عنصر دیگری که نویسنده برای باور پذیر کردن فضای تاریخی داستانش به آن نیاز داشته تا بتواند به نحوی کمرنگ بودن عنصر تعلیق در این‌ نوع رمان‌ها را به یاری‌ آن جبران نماید حقیقت‌نمایی در داستان است. وارد کردن اشخاص تاریخی به داستان آن‌هم در قالب یک شخصیت مستقل داستانی و نه  صرفا تاریخی، مانند علامه دهخدا ،کلنل لیاخوف روسی و حتی بیان دیالوگی مشخص از زبانِ خودِ شخص محمدعلی‌شاه قاجار از جمله قسمت‌هایی است که در هم‌تنیدگی روایت داستانی و روایت تاریخی را به اوج می‌رساند و در نهایت به محو شدن مرز این دو شکل از روایت منتج می‌گردد.

معرفی کتاب شکوفه های عناب
معرفی کتاب شکوفه های عناب

یکی دیگر از چالش‌های نوشتن رمان در ژانر تاریخی می‌تواند آگاهی و پیش‌فرض احتمالی مخاطب از کلیت سیر وقایع داستان باشد. اگر بپذیریم که یکی از مهم‌ترین عناصر تشکیل‌دهنده‌ی هر داستان عنصر تعلیق و ‌در واقع کششی است که نویسنده با ترفندهای گوناگون در داستان می‌گنجاند تا به یاری آن مخاطبش را تا پایان همراه داستان کند، این عنصر به طور ذاتی در رمان تاریخی کمرنگ‌تر از انواع دیگر به چشم‌ می‌خورد. زیرا مخاطبِ علاقه‌مند به این ژانر دست‌کم اطلاع مختصری راجع به کلیتِ سیر وقایعِ برهه‌ی تاریخی مدنظر نویسنده دارد. بنابراین ایجاد این پرسش در ذهن مخاطب که: «بعد چه خواهد شد؟» در چنین ژانری دشوار و‌ دشوارتر خواهد بود. با این همه «شکوفه‌های عناب» رندانه و البته به کمک خرده‌روایت‌هایی جذاب و علاوه بر آن شخصیت‌پردازی غنی از این چالش عبور کرده است. «شکوفه‌های عناب» با تک‌گویی آغاز می‌شود اما بلافاصله این شیوه در فصول بعدی تغییر می‌کند. اولین راوی رمان که باب سخن را با مخاطب می‌گشاید در حقیقت وظیفه دارد معنای استعاری نهفته در پس ذهن نویسنده را به مخاطب انتقال دهد. اما در سه زاویه دید دیگرِ رمان راوی‌های اول شخص با ریتمی تند و اغلب به شکل زندگی‌نگاره روایت‌هایی ماجرا محور را نقل می‌کنند که سبب می‌شود مخاطب آن‌چنان با جزییاتِ این سرنوشت‌های تراژیک و پر فراز و فرود درگیر شود که نبودِ عنصر تعلیق در خط اصلی و کلی داستان را به فراموشی بسپارد. به عبارت دیگر نویسنده موفق می‌شود مخاطب را مجاب کند کنجکاوانه سرنوشتِ اشخاص فرعی داستان را دنبال کند، با این هدف که نقطه‌ی تلاقی سرنوشت‌ آنها را با فرجامِ از پیش دانسته‌ی قهرمان اصلی کشف نماید.

مقاله پیشنهادی  معرفی کتاب ماهی سیاه کوچولو

رمان‌نویس به طور غریزی واقعیت را قلب می‌کند. او در واقع با این کار به هنر داستان‌نویسی وفادار می‌ماند. واقعیت در دست نویسنده ابزار است. قرار نیست او کاتبِ واقعیت باشد. این قانونِ نامدون اما دیرپا حتی در ژانر تاریخی نیر همچنان به قوت خود باقی است. اگرچه به نظر می‌رسد در این ژانر، واقعیت با هیکلی تنومندتر پا به میدان می‌گذارد و فضای بیشتری را طلب می‌کند. برای نمونه در همین «شکوفه های عناب» نویسنده به شکلی عیان در واقعیت تاریخی دست برده است. خلق شخصیت‌هایی خیالی و مماس کردن سرنوشت آن‌ها با سرگذشتِ قهرمان تاریخی داستان ترفندی است دیرپا که در این رمان نیز به چشم می‌خورد. حتی بیان احوالات همسر میرزا جهانگیرخان پس از اعدام او با شیوه‌ی درون‌گرایانه‌ی تک‌گویی خود نشان از این دارد که نویسنده ابایی ندارد از بیان این مطلب که : «من تاریخ را آن‌طور روایت  می‌کنم که در خیالِ خود دارم.» ذهن یک رمان‌نویس واقعه‌ی تاریخی را مثل ماده‌ای خام پالایش کرده، با موادی خارجی ترکیب می‌کند و در نهایت محصولی تازه پدید می آورد. محصولی که اگرچه دیگر روایت اصلی نیست اما همچنان اصالت دارد. در نهایت اشاره به این مطلب ضروری به نظر می رسد که رضا جولایی به عنوان نویسنده ای متعهد به ادبیات حتی در اثری که تا این حد از فضایی ناامید کننده و اندوه بار برخوردار است یک دریچه ی هر چند کوچک را به سوی نور گشوده نگاه داشته است تا درخت کهنسال امید همچنان زنده و سبز باقی بماند:

« در انتظار بودم که بیایند جان مرا و جان این طفل را هم بگیرند. جانی گرفتم و چند قطره‌ای شیر در حلق بچه چکاندم و او را خواباندم و رفتم و پای درختچه‌ی عناب‌ را کندم به اندازه‌ی گودالی٬ بقچه را باز کردم. لباس‌ها را بوسیدم٬ تا کردم٬ به قاعده روی هم چیدم و پیراهن‌تان را آخر کار٬ پیراهن خونی را که اکنون به رنگ تیره در آمده بود. بعد تشتی آوردم. قبا و جلیقه و شلوار و پیراهن‌تان را٬ کلاه‌تان را که غرق خاک و خون بود٬ در آن انداختم . مشربه را از آب حوض پر کردم و در تشت ریختم و صابون زدم. چنگ زدم. خونابه‌ی سرخ را در پای درختچه‌ی عناب‌تان ریختم و دوباره آب ریختم و باز شستم و اشک ریختم و با اشکم آن‌ها را مطهر کردم٬ تکاندم و روی همان بوته‌ها پهن کردم. همه را در همان بقچه پیچیدم٬ در گودال نهادم و بر آن‌ها خاک ریختم و بعد گریستم. این‌بار از اعماق روحم. گریه‌های پیشین همه هیچ بود. گریه این بود٬ مثل سیلی که مرا شست و خالی کرد. پس از آن باز هم گریستم٬ تا سال‌ها٬ اما آن یکی بود که بغض مرگ شما را از ته جانم شست و برد و باقی دیگر اندوه‌های آنی بود در سینه‌ام٬ تنم. نه در جانم.»

از متن رمان شکوفه های عناب/ صفحه 13

5/5 - (3 امتیاز)

نظرات و پیشنهادات